لبخند نیویورکی ات را دوباره نثارم کن
تا برایت "unforgiven" بخوانم...
کنارم بخواب
و به من بگو با تو چه کرده اند.
شبها ماهیت خود را از دست داده اند.
روزها عشق را می پرانند.
لعنت به این اختلاف ساعت
که نمی گذارد کنار هم بخوابیم
و برایت "unforgiven" بخوانم.
--------------------------------------------------
پ.ن: با اینکه هستی اما دوری.دلیلش را هم از من نپرس.
سلام...نام وبلاگتان مرا به سمت نظر دادن کشاند.
اشکها و سیگارها
یادم میاد و هم اکنون نیز اینگونه ام که بسیار عاشق سیگار بودم و هستم نه بخاطر تسکینی که میدهد بلکه تنها بخاطر اینکه با یک پوک و کشیدنش ...حلقه های دودی را دنبال کنم که خلوتم را پر ساخته.
ولی این عشق من به سیگار تا کنون باعث نشده است که سیگاری شم... می گویند اراده خوبی داری.. نه؟؟
حالا شما چطور سیگار کشی هستید؟؟
دور بودن اولین جرقه آشنایست... نگران نباش
لبخند نیویورکی!امروز عصر میخواستم از نیمرخ فرانسوی دماغ کسی بنویسم!
+اینکه شب گردی خوبه چه دختر باشی چه پسر!من اولین بار ۱۷ ساله که بودم رفتم شبگردی و هیچیم هم نشد!جسارت میخواد البته که هر دختری ندارتش.
چه تاکیدی داری رو سیگار حالا؟ اینهمه چیز...:دی
راستی این تبلیغ بالای صفحت رو چطوری حذفش کردیپ
بی خیال!معلومه که نمیذارن!تا حالا یواشکی از خونه نرفتی بیرون وقتی همه خوابن؟
روز ها مستی رو هم می پرونن!