خشک است در من ذوق تازگی .
پیچیده است آنقدر در هم که به جز پاره کردنشان راهی نمانده است.
کنافی که از حلق شروع شد و پیچید به دور جایی که نامش چیزی شبیه قلب است.
نه...
من از نومیدی حرف نمی زنم.
این امید است که بزرگترین مصیبت بشر است.
این امید است که انتظار را سخت تر و راه را نا هموارتر می کند.
....
..
خشک است در من ذوق تازگی.
-------------------------------------------------------
پ.ن: take another walk out of your fake world...
بیهوده است دست و پا زدن برای مثل بقیه شدن.
من فرق می کنم.
و باید بپذیرم که فرق می کنم...
در همه چیز.
نگرانم.
نمیدانم چرا.
نمیدانم برای که.
درد مشترک که نگرانی ندارد!
او هم آنچه را می کشد
که تو کشیدی!
و البته..
میکشی!
نمیدانم.
کلمه ها مرحم اند
یا نه!
اما زدنشان بهتر است
از نزدنشان.
مشنوی؟
میخندند.
بگذار بخندند.
من نمی خندم.
با تو همنوا می شوم در ارکستر شبانه ی
اشکها..
----------------------------------------------------------
پ.ن: شعر هست یا نه..نمیدانم!
پ.ن: در غبار مستی و بی حسی غوطه ورم!
پ.ن:رهبر ارکستر کیست؟...