اشکها و سیگارها

My pain is my sanctuary

اشکها و سیگارها

My pain is my sanctuary

 

دستم تند تند می لغزد روی کاغذ. 

 استاد هم به همان تندی حرف می زند. 

همهمه ی حرفهایش را در جایی بسیار دورتر از گوشم می شنوم.  

لیریکی که نوشته ام را بررسی می کنم. 

 آنقدر در عوالم خودم گمم که نمی شنوم اسمم را که از دهانش خارج می شود. 

هنوز به دنبال قافیه ی بهتری برای لیریکم می گردم. 

سقلمه ی دوستم بازویم را به درد می آورد. 

خط را نشان می دهد و می گوید سریع بخوان! 

بی توجه و گیج شروع به خواندن می کنم . 

ناگهان مکث طولانی ایی بین خواندنم صورت می گیرد. 

استاد می پرسد حالت خوبه؟ 

با گیجی سر تکان می دهم و ادامه می دهم. 

خوشحالم. 

قافیه ام را میان خطوط کتاب آبی کسالت بار پیدا کردم! 

  

------------------------------------------------------------- 

پ.ن: کسی با نوشته هام مشکل داره نخوونه!! این وبلاگ رو مطمئن باشید که واسه ی شما نزدم واسه خودم زدم! هر چی ام با مغزم برسه می نویسم توش! 

پ.ن:‌هنوز هم حسرت می خورم که کاش کمی زودتر رسیده بودم! 

پ.ن: قطعا اگر صدای مسیحایی گیتار slash وجود نداشت این هفته مرده بودم!

 

نرسیده بودم 

که 

رفته بودی. 

کاش کمی بیشتر می ماندی 

برای دلی  

که 

از ساعت ۶ صبح 

تا ۹ شب 

می تپید برای لحظه ایی که می خواست با تو صحبت کند.  

پسرهای نیویورکی  

دست نیافتنی 

و کم یابند! 

 

-------------------------------------------------------------- 

پ.ن: اعصابم خوووووورده!!! کاش یکمی زودتر اومده بودم!‌اه! 

پ.ن: جا مانده ام.

 

همیشه کسی که کمک می کنه  

منم! 

همیشه کسی که باهاش درد و دل می کنن 

منم! 

همیشه مورد اعتماد  

منم! 

همیشه کسی که باید دلش بشکنه ( آخه چون دل نداره! ) 

منم! 

همیشه من 

من 

من! 

من دیگه نمی خوام دوستی داشته باشم! 

---------------------------------------------------------- 

پ.ن: لعنت!!!

 

نشسته ام کنار اتاقم. 

زل زده ام به کتابها و سی دی های فیلم و آّهنگی که دو هفته ی تمام 

انتظار خواندن و دیدن و گوش کردنشان را می کشیدم. 

فکر می کردم امتحانها که تمام شود  

خیلی آسوده ام. 

اینها و همه هیچکدام دردی از من دوا نمی کند. 

این زندگی تاریخ مصرفش گذشته! 

 

---------------------------------------------------- 

پ.ن: stereotypical life...