دستم تند تند می لغزد روی کاغذ.
استاد هم به همان تندی حرف می زند.
همهمه ی حرفهایش را در جایی بسیار دورتر از گوشم می شنوم.
لیریکی که نوشته ام را بررسی می کنم.
آنقدر در عوالم خودم گمم که نمی شنوم اسمم را که از دهانش خارج می شود.
هنوز به دنبال قافیه ی بهتری برای لیریکم می گردم.
سقلمه ی دوستم بازویم را به درد می آورد.
خط را نشان می دهد و می گوید سریع بخوان!
بی توجه و گیج شروع به خواندن می کنم .
ناگهان مکث طولانی ایی بین خواندنم صورت می گیرد.
استاد می پرسد حالت خوبه؟
با گیجی سر تکان می دهم و ادامه می دهم.
خوشحالم.
قافیه ام را میان خطوط کتاب آبی کسالت بار پیدا کردم!
-------------------------------------------------------------
پ.ن: کسی با نوشته هام مشکل داره نخوونه!! این وبلاگ رو مطمئن باشید که واسه ی شما نزدم واسه خودم زدم! هر چی ام با مغزم برسه می نویسم توش!
پ.ن:هنوز هم حسرت می خورم که کاش کمی زودتر رسیده بودم!
پ.ن: قطعا اگر صدای مسیحایی گیتار slash وجود نداشت این هفته مرده بودم!
کلاس درس...! همیشه از نشستن در کلاس لذت میبردم!
از این که وسط حرف اساتید بپری! از این که درست جایی که همه دارند به دقت گوش میدهند عطسه بکنی یا اصلا بذاری بری بیرون بی انکه به تذکر استاد مربوطه مبنی بر ؛کجا؛ گوش کنی!
از تمام نوشته هایی سر کلاس از تمام نقاشی ها و آهنگهایی که در کلاس دیده و شنیده ام لذت برده ام...
کلاس های کسالت بار بهترین جا برای نوشتنن.یادمه دو سال اول دانشگاه که عین یه دانشجوی فعال میرفتم سر کلاس تو دفترم خیلی مینوشتم و یه بارم به همین خاطر یه استادی از کلاس انداختم بیرون.اما خوب امسال که زیاد نمیرفتم چیز زیادی هم نمینوشتم چه سر کلاس چه هیچ جای دیگه.
خوبه تو حسرت میخوری فقط. من گاهی مینشستم خیالبافی هم میکردم که اگه رسیده بودم چی میشد...
چقدر نیستی...
حدود ۱۵۰ تا سیدی ام.پی.تری راک و متال و حدودآ ۴۰ تا سیدی کلیپ متال دارم، چون دارم آرشیوم رو دیویدی میکنم دیگه لازمشون ندارم، چیزای خیلی خوبی توشونه... گفتم شاید به درد تو بخوره! یا اگه کسی رو میشناسی که به دردش میخوره... خبرم کن.